زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در غروب روز عاشورا
بگو چه چـاره کـنم این هـزار مـاتم را هزار و نهصد و پنجاه زخـم درهَـم را یکییکی همۀ خـیمهها در آتش سوخت که من شـروع کـنـم روضـۀ محـرّم را کمانِ حـرمله من را رُباب را خـم کرد چگونه صاف کـنم بیتو قـامتِ خـم را امـان دهـند اگر، خـواهـر تو میریـزد به رویِ مـعـجر خود خـاکهای عالم را به زیر آتـش خـیـمه تَنِ شهـیـدان مـانـد نشـد که جـمع کـنم پـارههـای مبـهـم را نشست خیمهای از شعله بر سر طفـلت بگـو چه چاره کنم «عـمّه سوخـتـم» را صدای ضجۀ هشتاد و چند خانوم است که گرد خویش نـدیـدند هـیچ مَحـرم را اگر چه سـعی نـمـودم فـقـط مرا بـزنـند خدا بخـیـر کـند ضربـههای محـکـم را |